_بسم رب الحسین_
یادت هست؟شب لیلة الرغائب بود...نشستم پشت ِ درِ چوبی رو به ضریح..گفتم انقدر در میزنم دررو به رومباز کنی حضرت معصومهی جان..حس میکنم بستی درو...روی منِ گنهکارِ غم آلوده...من به آغوش محتاجترم..دریغم نکن...
برچسب : نویسنده : aal-rahila بازدید : 49