_بسم رب الحسین_
بعضی اوقات به کلمهی "زنانگی"حس ِ تنفر دارم."این چیز با زنانگی در تضاد است".تند که راه میروی یا بحث ِ سیاسی که میکنی...وقتی قبل از حرف زدن مکث نمیکنی یعنی زنانگیات خدشهدار شد و هیچ پسری از چنین خدشهدار شدگیای خوشش نمیاید.من از این معیارهای تقلیدی ریز و درشت که زندگی ِ رها و آزادم را به بند بکشد بیزارم.دلم میخواهد یک_به درک_ بگویم و عبور کنم.به ظنّم تمام ِ اینها تزریقات و طلبهای بی اساس ِ اجتماع ِ داف پسندند.آنانی که زن را سطحی و ویترینی میخواهند.
زن نمود ِ تمام قد مهربانی و آرامش است و جز این تعریف ِ دیگری برایش نمیشناسم...
زنهای قوی را دوست دارم.آنانی که در نبود شوهرهاشان گلهها به صحرا بردهاند یا برای حفظ ِ دیارشان اسلحه به دست گرفتهاند و گاه شانه به شانهی مردانشان زحمت کشیدهاند...زنهای قوی که همسر و پدرانشان را روانهی جنگ میکردندو در دلِ بحران، خود به پرستاری از مجروحان میپرداختند...
زنان ِ در اجتماع ِ قوی را دوست دارم.آنانی که در خانه آتش ِ عشق و محبت و زیباییشان میجوشد و چون شاخهی ظریف و شکنندهی ریحان مراقبت میخواهند در عین ِ حال در اجتماع نمود ِ ان الحیاط عقیده و الجهادند؛به شیوهی خود!_انسانوار_
این تعریفهای متداول زنانگی ِ اغشته به صورتی!حالم را به هم میزند.پوچ و تهیاند...فقط به درد ِ ویترین میخورند...ویترین ِ زیبایی که مع الاسف اسیر و کشته هم زیاد دارند...
من دلم در گرو زنهای دیگریست...استوارند..محکم...در عین ِ حال که نمود ِ آرامش و عشق و محبتند...من دلم برای دیدن ِ اینها میتپد آنقدر عمیقند و درونشان جذاب است که برای زندگی کنارشان _به ظنم_ هیچ جذابیت ِ دیگری لازم نیست._بیابان هم از وجودشان گلستان میشود..._
کاش اینگونه باشم.
برچسب : نویسنده : aal-rahila بازدید : 36