_بسم رب الحسین_
سرمو که میذارم روی سجاده بوی عطر ِ یاس...بوی عطر ِ سیب به مشامم میرسه...جاری میشه توی رگهام... جون میگیرم...انگار که خاک ِ بهشت باشه...شیشههای عطر با تمام وجود و سخاوتمندانه دارن مشاممو پر میکنن...چشمامو میبندم...تصور میکنم...سبحان ربی الاعلی...تو بلندمرتبهای از هرچه که هست...عبدم کن!و بحمده!
سرمو بلند میکنم چشامو باز میکنم...هنوز بین درودیوار این اتاقم! امن ترین جای دنیای این روزهای من...
و هنوز حالم خوبه...
و بدحالی ام را جز مهر تو نگشاید ...
روایت ِ دوم:
پاک شد!
برچسب : نویسنده : aal-rahila بازدید : 51